سال نو مبارک
دو سه روز است که فکر می کنم برای نوروز امسال چه میشود نوشت. آرزوی سالی خوش. خجسته داشتن رسیدن بهار. جشن گرفتن رستاخیز طبیعت. اینها همه راست و درست و تکرار هرآنچه هر سال میگوییم. اما بعد فکر کردم به آنانی که در آرزوی دیدن منظر دوردستی از فرشتهی آزادی، سال گذشته در خون خود غلتیدند.
به آنانی فکر کردم که چون عزیزانشان فریاد زدند زندگی بهتری میخواهند، سال را سیاهپوش نو کردند. به مناسبت این سال نو چه بگویم؟ به نام آن که این سرزمین را آفرید، به نام آن که برای این سرزمین شادی را آفرید؟
به فکر نوروز افتادم و بنیانگذاریاش از سوی جمشید. و بعد قصهی جمشید را مرور کردم.
جمشید هفتصد سال بر جهان حکومت کرد. در زمان حکومت او بیماری و مرگ نبود. جمشید تمدن را پدید آورد و علم را. اما در پایان هفتصد سال، ادعا کرد که خداست و برای همین فرّ ایزدی از او دور شد. چنین شد که ضحاک از سرزمین تازیان تاخت و جمشید را به زیر کشید. در این فکرم که آن فرّ ایزدی که از جمشید گریخت و سقوطش از همان رقم خورد، چه بود در عالم نمادها؟
ضحاک که بر ایران تاخت، هیچ کس در برابرش مقاومت نکرد. برای همین جمشید شکست خورد، چون مردمش، آنگاه که او را دروغگو یافتند، از او روی برگرداندند، و وقتی مردم از او روی گرداندند، انگار که نبود.
ضحاک بود که جمشید را شکست داد. جمشید به گناه غرور دچار شد و مردم از او روی برگرداندند، برای همین ضحاک توانست جمشید را در هم بشکند و خود را ناجی مردم نشان بدهد. در اساطیر ایران آمده که ضحاک بزرگترین دروغ آفرینش بود. هزار سال بر مردم ایران حکومت کرد، خود را حامی مردم نشان میداد و در خفا، هر روز مغز دو جوان ایرانی را خوراک مارانش میکرد. گناه جمشید غرور بود و گناه ضحاک، دروغ. غرور جمشید آنگاه در هم شکست که مردم از او روی گرداندند، اما با دیو دروغ جنگیدن دشوارتر است.
دروغ میکوشد خود را راست نشان بدهد. دروغ میکوشد اسناد دروغ بودنش را نابود کند. دروغ میکوشد دیگران را به دروغگویی متهم کند. تشخیص دادن راست از دروغ بسیار دشوار است، بهویژه آنگاه که به صاحب غرور اعتماد کرده باشی.
ضحاک در پایان حکومتش کابوسی دید که در آن فریدون او را در هم شکست. و تنها با فاش کردن دروغهای ضحاک میشد او را شکست داد. پس ضحاک به دنبال چارهای برآمد تا دروغهایش را راست بنمایاند. مجلسی از بزرگان سرزمین جمع کرد و از آنان خواست با امضا کردن عریضهای، بر دادگری او شهادت بدهند. بزرگان همه تسلیم شده بودند و میخواستند عریضه را امضا کنند، که ناگهان کاوه از راه رسید و شهادت داد که همهی گفتههای ضحاک دروغ است و فرزندان او قربانی شهوت قدرت ضحاک، همان ماران بر شانهی او، شدهاند.
آنجا بود که نقاب دادگری ضحاک فرو ریخت. آنجا بود که کاوه چرمینهاش را بر سر نیزه کرد و به دادخواهی برخواست، آنجا بود که مردم پی بردند که هزار سال در دروغ زیستهاند و در جستجوی عدالت، به گرد کاوه جمع شدند تا فریدون را پیدا کنند. از همانجا بود که سقوط ضحاک آغاز شد.
فریدون پیشاپیش سپاه مردم، ضحاک را در هم شکست و او را در مغاکی در دماوند به بند کرد.
چه ربطی به الان دارد؟
مردم ما سال ها دروغ شنیدند و باور کردند. اهمیت سال ۱۳۸۸ که گذشت به انتخابات ریاست جمهوری نبود، اهمیتش حتا به تقلب در انتخابات نبود. در سال ۱۳۸۸، بعد از سالها، نقاب دادگری استبداد فرو ریخت و چهرهی دروغ آشکار شد، و سقوط استبداد از همین جا آغاز شد.
برای آشکار شدن حقیقت، خونهای زیادی ریخت، مغز سر جوانان بسیاری طعمهی ماران ضحاک شد، خانوادهها داغدار شدند، زندگیها از هم پاشید، اما چرمینهای که اکنون بر سر نیزه شده است، همچنان به مثابه درفش هزاران سال درد و رنج مردم ایران در اهتزاز است. این چرمینه گواهی است بر فرو افتادن نقاب چهرهی بزرگترین دروغ آفرینش.
پس در سال نو، برخیزیم به احترام رنجدیدگان حقیقت، همدردی کنیم بر آنان که داغ دیدند و زخم خوردند، اما از یاد نبریم که اندوه تنها خوراک ماران را فراهم میکند، از یاد نبریم که شادی بزرگترین سلاح علیه اهریمن است.
پس شاد باشیم در رستاخیز طبیعت، شاد باشیم بر شکست دیو دروغ.
برای همهی شما آرزوی شادی دارم، که شادی، طلیعهی نیکروزی است.
آرش حجازی
نوروز ۱۳۸۹
من نوشتههای تو را دوست دارم چون پاک فکر میکنی. خوشحالم که ایران جوانانی مثل تو دارد و به تک تک شما افتخار میکنم به امید آزادی جوانان وطنم.
پاسخحذفآرش جان سلام،
پاسخحذفتو مرا نمی شناسی. اما من به خاطر ترجمه های زیبایت از نوجوانی دل در گرو قلمت داشته ام و دارم. و چه عجیب است دست سرنوشتی که تو را شاهد شهادت ندای ایران کرد. بگذریم...
مطلبی که نوشتی مثل ترجمه هایت نشان از ذهنی ژرف نگر و روحی عاشق دارد. خواستم ناچیزی اضافه کنم:
به عنوان جوانی ایرانی، باید بگویم که از افسردگی و لختی جامعه ایرانی در برابر سیاهکاریهای دولت احمدی نژاد بسیار ناراحت و دلبریده بودم. به خود میگفتم "آخر چند بار ما مردم ایران باید تاریخ را تکرار کنیم و در چاله های تکراری بیافتیم؟" اما، مادر تاریخ درس تکراریش را به من نیز آموخت:
جامعه در عمق بحرانها و گرفتاریهایش منقلب شده و نو میشود. آری ایرانیان یلدا، که بلندترین شب زمستان است، را دوست دارند چون معتقدند "پایان شب سیه سفید است." چون بشارت یلدا رسیدن نوروز است.
یاد همه امیدواران رفته و آزادگان دربند گرامی باد و به امید فرارسیدن نوروز در عرصه تاریخ ایران ما...
به شجاعت و غیرت و مردانگی تو درود آقای حجازی که همه خطرها را به جان خریدی و همچنان یکی از منادیان ندای مظلومیت نداهای ما ماندی .
پاسخحذف